About

None
None

با یک گشت ساده در اینترنت با گوگل و البته به مدد یک فیلترشکن مرغوب می‌شود که لیستی تهیه کنیم از کشورهای بسیاری که کلید کرده‌اند روی چیزی که در آن از بقیه کشورها قوی‌ترند و ول کن نیستند که باید با صادرات همان چیز، شکم همه‌ اهالی‌شان را سیر کنند و قوام بدهند به همه چیزشان، به فرهنگشان. طوری تمیز و حساب شده پک می‌کنند و میفروشند به همه‌ی دنیا که کمتر کشوری جرات می‌کند بگوید ما خودمان داریم، یا شاید دیگر حوصله‌شان نمی‌کشد این پک تمیز مقرون به صرفه‌ی آماده را ول کنند بروند پی آنی که خودشان دارند؛ می‌دهند پولش را و می‌خرند و نتیجه‌اش می‌شود پول و معمولا هم کشورهای این لیست گوگل آورده ثابت کرده‌اند که می‌دانند قدر پولشان را و اساسی خرج نظام آموزشی می‌کنند و خلاصه برای پی پرملات آینده‌شان کم نمیگذارند. می‌گذرد از مغزم که وقتی گاگوسیان، پیس، دیوید ویرنر، پروتین و صدها گالری دیگر دنیا با سرمایه‌‌های میلیارد دلاری‌شان در بزرگ‌ترین شهرهای دنیا یکه‌تاز دنیای تجسمی‌‌اند، یا حتی وقتی اثر و اعتماد و طراحان و پژمان و ده‌ها گالری دیگر در تهران برای سلامتی هنرهای تجسمی این اطراف پیمانه بالا می‌برند، خوب چه کاری‌ست من هم ساختمان قدیمیم و خورد بودجه‌ام را رو به قبله درازش کنم و الهی به امید تو آستین بالا بزنم برای هنر؟ خوب که چه؟ آمدم چه را ثابت کنم؟ آمدم چه گلی به سر چه کسی یا چه چیزی بزنم؟ ولی راستش خودم همان آن اول، این سوالات مسخره را با قاطعیتی بسته به خر علم شخم زدم. درست که هنر تراویده از انسان‌های یک منطقه قابل بررسی‌ست برای انسان‌های یک جای دیگر دنیا؛ شاید تکنیکش، شاید تفاوتش و شاید صدها نوع قدرتش به وجدشان بیاورد انسان‌های آن جای دیگر را؛ اما مصرف کننده‌ی همه جوره‌ی آن هنر انسان‌های همان منطقه‌اند. انسان‌هایی که جدا از هزاران تفاوت جزئی، بلدند چطور باهم صحبت کنند؛ بلدند چطور باهم برقصند، حتی بلدند چطور باهم بجنگند. به نظرم وقتی هنر از جایی به جای دیگر برده می‌شود، می‌تواند مورد تحلیل قرار بگیرد؛ می‌تواند به عنوان محرک یا مواد اولیه‌ی هنر جدیدی مصرف شود؛ دست آخر می‌تواند به عنوان سالاد، پیش‌غذا، دسر، مزه‌ی مشروب یا این‌جور چیزها مصرف شود؛ اما هیچوقت؛ هیچوقت جای قیمه و قورمه‌سبزی و آبگوشت وسط سفره را نمی‌تواند بگیرد عمرا. به نظرم مهم نیست کشوری بتواند در گندمش در کفشش در دارویش در توپ و تفنگش خودکفا شود. شاید اگر فقط مس یا ذغال‌سنگ بفروشد یا حتی اگر فقط یک چیزی مثل زعفران، میگو یا خرما را درست حسابی بفروشد، بتواند همه‌ی مایحتاجش را بخرد با بهترین کیفیت؛ حتی اسباب عقده‌گشایی حاکمانش را؛ ... اما هنر را نمی‌شود صادر کرد، نمی‌توان وارد کرد، هنر را نمی‌توان پک کرد و تحفه برد. همه می‌دانید که منظورم آن گنجینه‌های گردوخاک گرفته‌ی موزه‌ها نیست، چون باز همه می‌دانیم هیچ‌جای تاریخ درندشت این کره‌ی خاکی، آن موزه ها هنر به خورد بلیط‌خرندگان خود نداده‌اند. آن اطاق‌ها پر هستند از آثاری برای مطالعه، برای یادداشت، برای تحلیل. آن موزه ها همیشه به وجدمان آورده‌اند با شوی هنرشان در حالی که هنر با تمام قدرتش می‌زیست داخل قبیله‌هایی که نمودش پیکاسو را به تفکر در مورد نگاهی و در نهایت رویدادی نو واداشت. هنر زنده‌ست هر جایی که انسانی زنده‌ست، هر جایی که انسانی احساس می‌کند، فکر می‌کند. هنر در جایش برای انسان‌هایی که همانجا زندگی می‌کنند وجود دارد. همه‌ی انسان‌های دنیا در هر گوشه و کناری به کارگران معدن هنرشان احتیاج دارند تا عرق بریزند، در اعماق تاریک تیشه به سنگ اندیشه بزنند و بکوبند و بکَنَند و بیاورندش برای همه. کارگر معدن هنر بودن، هنرمند بودن، هم دشوار است و هم رسالت سنگینش، تعهد سنگینش، کمر خم می‌کند. هر محصلی در هر مدرسه‌ی هنری هنرمند نمی‌شود. تدریس هنر چیزی نیست جز شرح خلاصه‌ا‌ی بیمارگونه‌ از تلاش کارگران قبل از ما و آموزش نحوه‌ی استفاده‌ی ابزار؛ آن‌هم ابزاری که روز به روز تغییرش باید داد متناسب با شرایط. همین. سر سفرهای همه‌‌ی انسان‌های دنیا باید هنر تر و تازه و فریز نشده گذاشته شود.